دلم نوشت ؛ یک قطره ، یک دریاست ، فقط یک قطره ببار !یک دانه ، یک جنگله ،
فقط یک دانه بکار ! یک ستاره ، یک خورشیده ، فقط هر روز بتاب ،
تو جاودانه ای ، به دنبال جاودانگی نباش ...
مرا ببین ، یک قطره ام ، به دنبال وسیع شدن ، بی مرز شدن ، تر شدن و با تو و
دیگری و دیگری دریا شدن ! چه گوهری گرانبها تر از نگین چشمان توست ؟ که
با آن شاهد شگفتی های آفرینشی ؟ با ان رنگ های خیال انگیز اسمان را ، گیاهان
را ،پرندگان را ، و ماهیان را ، می بینی !
مرا ببین ، یک دانه ام ، به دنبال حیات ، سبز شدن ، قد کشیدن ، میوه شدن !
به دنبالریشه شدن ، جستجو کردن ، و جنگل شدن ! چه نعمتی بالا تر از دست
های کیمیاگر توست که با آن می توان چید ، با آن می توان ساخت ، با آن می توان
نوازش کرد و با آن می توان کاشت !
مرا ببین ، یک ستاره ام ، به دنبال تابیدن ، گرم شدن ، افروختن ، به دنبال روشن
شدن و تجلی در سایه ها ، چه حادثه ای مهم تر از نفس های توست که با آمد و
شدشان ، نبض حیات را می نوازند و تو را به همه ی ذرات هستی بخش متصل
می کنند ! نوری که با آن می توان دید ، با آن می توان شناخت و با آن می توان
امیدواربود که زندگی ، بیتاب تابیدن ماست و به تابش ما محتاج است .
برای شروع وقت را دریاب ! نقطه ی شروع همان جاییت که هم اینک تو در آنجایی!
هر جا که باشی ، تا بی نهایت ، یک با توست . هر باوری در تو ، به قدرت زندگی ،
صفری است در برابر یک وجود ، صفری که با اضافه شدن در مقابل یک وجود،
ارزش معنوی تو را ، بالا و بالا تر می برد .
پس تو یک قطره نیستی ، یک دریایی ! و یک دانه نیستی ، یک جنگلی و یک
ستاره نیستی ، خورشیدی ؛ اگر هر روز بباری ! اگر هر روز بکاری ! اگر هر روز
بتابی ...
[ پنج شنبه 88/10/10 ] [ 4:8 عصر ] [ شیوانا ]